پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

pesaram

عشقی فراتر از زمان

پیمان با دستان کوچک

شب هنگام آنگاه که خسته از دویدنهای روز گاه آرام سر بر بالش نرم خودم گاهی هم بالش اونوری می نهم باید در انتظار بستن پیمان با تو باشم البته کاش با پیمان آغاز میشد و ... بعد از کلی عبور کردن یا شیرجه زدنت از روی کمر مبارکم باید از حضور انورتان درخواست کنم در بستر خود بخوابید گرچه کمتر موفق میشم شما را در تخت سفید و نارنجیتون ببینم اما هر از گاهی به من افتخار میدهید تا دستانم را با دستان کوچک و خواستنیت لمس کنم . اینگونه هست که به ستایش کار خدا اوقات را سپری میکنم که انقدر احساس و لطافت در وجود فرزندم که تنها 2سال دارد گذاشته که من شرمنده رفتارش میشوم ...
23 دی 1390

نوازش؟

  9دیماه در حال گذاشتن عکس در وبلاگت بودم که دیدم آمدی صورت مخمل گونت را که به لطافت گلبرگ رز سیاه هست به دستان سردم مالیدی و با معصومیت خاصی گفتی: عزیزم،خوشگلم به من لطفا ژله بده با عشق برایت ژله آوردن اما گویا شکر ریزان شروع شد اینبار گفتی: من دوست دارم عزیزم ژله بده . . . حالا نمیدونم واقعا اون لحظه لطف خدا بسیار بود که شامل حال من شد  یا عشق به ژله باعث روحیه شاعرانت شده بود  ؟؟؟؟؟؟؟/     90/10/12 کلمه بعدی که بیجا بکار بردی کلمه پدر سوخته بود آنهم آنزمانی که رفتم از مهپا روفرشی بگیرم به فروشنده که دختر خوبی هم بنظر میرسید گفتی : پدرسوخته.تو پدرسوخته ای. در آنزمان نمیدونستم بخندم یا دعوات کنم&...
12 دی 1390

پایان دوسالگی

90/10/6 هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا     2سال تمام شد خدا را شکر برای مهمانی شب،صبح از ساعت 8:30 دست بکار شدیم اول تزیین اتاق و بعد مرتضی به جارو کردن و من به غذا درست کردن برای شام خورشت خلال و ناگت در نظر گرفته شد.ژله هم دسر خورد شیشه با رنگهای قرمز نارنجی و سبز. ساعت 5رفتیم تا کیکی مک کوین را تحویل بگیریم تو راه برف شروع به باریدن کرد از بارش برف شاد بودم اما از یکطرف هم میترسیدم پادشاه زیبام سرمابخوره خلاصه با فکر اینکه با چه کیک شکیلی روبرو بشم وارد شیرینی سرا شدیم،هرچی دنبال ماشین کیکی گشتم چیزی بچشم نخورد تا اینکه جسمی دیدم شبیه سنگ رنگ شده یعنی کیک بود؟؟؟  فقط 10دقیقه بحث کردیم بخاطر این...
10 دی 1390

سفرررررررررررر(کل روزهای بابلسر)

89/12/27 بلیط گرفتیم واسه بابل شب ساعت 10 حرکت کردیم و ساعت 7 صبح رسیدم خانه بابا جونم.طبق معمول بابام تو حیاط بود و منتظر .وقتی پارسا انها را دید کمی غریبی کرد اما زود اشنا شد.خلاصه بعدظهر هم راحت خوابید.شب هم همینطور اصلا اذیت نکرد. 89/12/29 خدارا شکر پارسا خوابش خوب شده و راحت میخوابه.امشب سال تحویل هست ساعت 2:50:45 برای تحویل سال بچه را بیدار نکردم درست لحظه سال تحویل از پادشاه خونم عکس گرفتم من و مرتضی بهمراه مامان جون و بابا جونم سال و تحویل کردیم. بابا 1میلیون تومن به مناسبت خرید خانه کادو داد مرتضی . و مامان هم...کلی ما را شرمنده کرد. اینو میگم تا دل زن داداشم بسوزه که لیاقت نداشت.با ما باشه. 90/1/1 صبح سا...
10 دی 1390

تولد

  روز یکشنبه 6 دیماه بود قرار بود ساعت 8 خودمو به زایشگاه معرفی کنم ساعت 8:30 با عمو رضا رفتیم بیمارستان .اتفاقا تا موقعیکه تمام کارام انجام شد عمو رضاموند کنارمون . اول رفتیم خون ازم گرفتن بعد رفتم تالار زایمان بخش مامایی سابقه بیماریها را ازم پرسیدن.و بعد رفتیم بخش خصوصی تا پرونده را کامل کنیم که دوباره ما را به داروخانه و صندوق و  تالار زایمان فرستادن نهایتادر بخش خصوصی در اتاق 3 بستری شدم. بعد ازگرفتن وسایل بچه ازعمو رضا ،عمو خداحافظی کرد و رفت .تازه مستقرشدیم که پزشک بیهوشی آمد و بعد ازشرح حال گرفتن به نوبت پرستارا میامدن درجه و فشار خون را ثبت میکردن.آن شب اصلا نخوابیدم قرار بود تا 12شب مایعات بخو...
10 دی 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesaram می باشد